نزدیک‌ترین

نزدیک مفهومی‌ست نسبی، جدایی هم
گاهی یک دیوار جدایمان می‌کند و تنها، گاهی آنقدر نزدیکیم که تنها یک دیوار فاصله داریم با/از هم
صدای نفس شنیدن از پشت دیوار سفید نزدیک‌کننده و فکر، فکر، فکر که خوانده شود و برملا گردد
ملامتم نکن از این همه اغلاط که دستم می‌لرزد وقتی اینقدر نزدیکیم که هیچ پرده‌ای نداریم، هیچ پرده‌ای نیست جز دیوار سفید نزدیک‌کننده‌ی که دست می‌برم آن‌طرفتر که ببینتمت نقره‌ای شده به انتظار که چه کسی بیاید براهاندت از اینهمه نزدیکی و حرارت که قدر‌ تو دانسته و حق‌ات ادا شود، شش بار
صدای خش خش قدما‌های گنگ‌ات را شنیدم بر چشمه‌های فرش که خسرو و شیرین را لگد کردی و به چشمه شدی چون شیرین و بیچاره خسرو که تو را دیده، با اجازه.....
بی‌اجازه بودن شروعمان بود در غافلگیری روزی بهاری از پشت، خنجر فرو کردم که رها شوم از آنهمه اینهمه گفتن، و ما کجا بمیریم که خسته نشویم و بعد قله شوی در آسمان کنارات کوه شوم و دستت قله‌ات کند که برسانیشان به هم ....
‌چگونه خلاصت دهم و من بنشینم به جای همه آنها که نرنجاندت و طولانی شود و خسته نشویم
بالا بیایی و یا نیایی
قله بشوی یا نشوی

آمدی گفتی باید قُله شوم، بعد از هر بار؛ ای کاش قُله نمی‌شدی و کوه می‌شدی تنها 
پاهایت سر به فلک نمی‌کشید ساعت‌ها تنها، که برسانی‌اش به کودک شدن
ساقهایت سقف را شکافته و نیستی ببینی که رخنه کرده‌ای در سقف چون سیم‌ساقهایت در قلب من....




چه بگویم که وقتی به من می‌اندیشی تنها خویشکاری‌ام نگاشتن می‌شود 

در سحر نیمه شب تابستان که سه تا بودیم و 97 بود

0 تعلیق:

 

طراحی شده توسط اینسایت |تبدیل شده به بلاگر پوسته های بلاگر |بهینه شده برای زبان فارسی مجتبی ستوده