مهاجر

هشت سالی از تولد ارض ملکوت می‌گذرد و امشب بعد از شخم‌زدن تمامی آن من در هشت سال پیش ایستاده‌ام و نگاه می‌کنم به مسیرم تا امروز
راپورت یومیه‌ای ندارم
ماه بلوند و شبقی را در ظهرِ آسمان سورمه‌ای شب تصویر نمی‌کنم
و به دنبال باد صبایی مهاجرت نمی‌کنم
شهادت می‌دهم که من می‌فهمیدم ولی مخاطبکَم را که حتما الان کاف تصغیر ندارد نادیده می‌انگاشتم
کاش یگانه فرصت عمر به بطالت نادیده گرفتن پریشانی مهاجران نمی‌گذشت
...........
در اینجا که هشت سال بعد است در اوج آرامش و آسایش و خوشبختی و بدون هیچ حسرتی اعتراف می‌کنم که می‌فهمیدم ولی تجاهل می‌کردم

و آروزی خوشبختی برای تمام کسانی که چون من مهاجرند
در عین حلالیت
و به امید پیامی و سلامی



نیمه‌های شب مرداد که به آرامی یک مرثیه .... می‌گذرند


پ.ن: هشت عددیست تقریبی میان تنهایی و خوشبختی

0 تعلیق:

 

طراحی شده توسط اینسایت |تبدیل شده به بلاگر پوسته های بلاگر |بهینه شده برای زبان فارسی مجتبی ستوده